سرزمین قند پارسی، شکر تاجیکی (قسمت دوم)

قسمت دوم

سفر به دیار سغد
قند پارسی، شکر تاجیکی
راه سفید را با بهار بی نظیر تاجیکستان همراه می شویم، کوهها و درختان نفس را می ربایند به راننده که سرخوشانه با اندی آواز می خواند می گویم دولتمند خلف را میشناسی؟ می گوید پیشوای ملت(رئیس جمهور) او را بسیار دوست دارد. اخمهایم را در هم می کشم از ایران با پرس و جو یکی از شاگردانش را پیدا کرده بودم قرار بود به دیدارش برویم، برای من دولتمند وامدار نرسی و باربد است و لطافت اشعار مولانا را با صدای باستانی و نغزش دو چندان می کند، اما با رئیس جمهور به سفر رفته بود و با وجود تمام پیگیریها نتوانستیم به کولاب شهر محل اقامتش برویم و او را ببینیم صدایش می آید”دور مشو دور مشو” لبخند می زنم و دل می دهم به بهار دولتمند می خواند “میده باران است کجا می روی؟” میده را ما نمی شناسیم از آن واژه های ناب تاجیکیست از جنبیدن و الک کردن معنی می دهد تا کوچک … “میده باران” همان “نم نم باران” است که از پنجره ماشین با صدای دولتمند به روحم می خورد.
داریم می رویم به استر افشان جایی که تیمور شکست خورده قلعه ای بنا کرده اند و به آن قلعه مغ می گویند که در حال بازسازی بود، صدای ساز و دهل نوروزی ما را می کشاند به کلانتری و ایستگاه پلیس طبق معمول سخاوت تاجیکها مهمان می شویم و با ما مصاحبه می کنند و بعد آقای حسینی را خبر می کنند که شاهنامه را نغز می خواند و مجسمه ساز است، و خط ناخوشی دارد که چون کسی فارسی نمی داند همان هم غنیمت است و در مسجد حضرت شاه خوشنویسی خوبی در محراب کرده است، مسجد با تک مناری که از شبستان آن فاصله دارد و معماریش ستونهایی دارد که بیشتر به شرق آسیا شبیه است تا آنچه ما به نام معماری اسلامی می شناسیم و پر است از رنگ و نقش و خوشنویسیهای آقای حسینی، دو پیرمرد نزدیک مسجد نشسته اند و نوعی نان می خورند به شکرانه نوه تازه به دنیا آمده یکی از آنها، پیرمرد نان را می شکند و در گوشه شیر جلوش فرو می برد و به دستم می دهد، از تب مالت می ترسم چون در این شهرها آب و بهداشت وجود ندارد ولی عشق و مهربانی پیرمرد مرا وا می دارد که بیماری احتمالی را به جان بخرم، نان را می خورم و پیرمرد دستی به نشانه دعا به صورتش می کشد و می گوید:”راه سفید” و به راه میفتیم به سمت خجند تنها شهری که هنوز مجسمه لنین در آن برپاست، دومین شهر بزرگ تاجیکستان با خیابانهای پهن و مقبره کمال خجندی که بر حاشیه سیری دریا یا همان سیحون نشسته است، آخ که چقدر این کشور پر آب است روی پل سیری دریا پیاده می رویم که به مقبره برسیم پهن است و پر آب و به حق که دریاست! و قلعه باستانی که موزه باستان شناسی زیبایی را دارد، گذشته ملت تاجیک که کمی هم با کوروش و ایران باستان ترکیبش کرده اند. آنجاست که سفره هفت سین بزرگی در آن چیده اند، و منتظر رویداد نوروز کلان یا همان جشن نوروز بزرگ هستند که قرار است دو روز دیگر در شهر برگزار شود، سفره هفت سین شیر برنج و شلغم و هویج دارد. راهنما برایمان توضیح می دهد که هفت شین را هم کنار هفت سین می چینند و هویج را سبزی می گویند که توانسته راهش را توی سفره هفت سین باز کند. زلونی بازار یا همان بازار روز خجند پر است از دخترکان دلبر تاجیک که می پرسند:”از کجا آمد می؟” ” تاجیکستان نغز است؟” و “به کجا می روید به راه سفید”
شنیده بودیم خجند پارچه بافیهای زیادی از زمان کمونیستها دارد اطلسیهای رنگارنگ و خنجرهای مرغوب تاجیکی را که از شاخ قدم درست می کنند می توان آنجا یافت، زنان می گویند پارچه را از سمرقند بخرید تازگی ها جاده بین پنجه کنت و سمرقند باز شده. خنجر را به یادگار می خریم و بوی نان دلبری می کند نان گرد بزرگ کلفتی که سیاه دانه در وسط روی گلی نشسته، نانوا نان را به سمتمان می گیرد و می گوید نان بشکنید نان سمرقند است، نان به دست به سمت توت کلان می رویم محله بزرگ با درخت پیر در میانه اش باید بالای هزارساله باشد، بازمی گردیم و مقبره شیخ مصلح الدین خجندی با گچ بریهای زیبا و دو گنبد سیاه رنگ و کبوتران در میدان و حافظ خوانی چند پیرمرد با چهره های آسیای میانه ای که چیزی بین چهره افغانها و ایرانیها و چینیهاست شیرینی خجند را چند برابر می کند.
باید از خجند راهی بشویم به سمت پنج رود مقبره و زادگاه رودکی، پدر شعر پارسی…

ارسالی از سیده مهسا مطهر

Comment (2)

  • ممنون واقعا در مجموع این ۲ مقاله دیده ها و شنیده ها را آنچنان لطیف بیان فرمودید که شخصا بسیار علاقمند به دیدار این کشور شدم.جدا این همه نزدیکی آداب و فرهنگ آدم را به ذوق می آورد.

Leave Your Comment

Skip to content